❌بـ🌂ـاران تنــــــهایـــی هــــا❌

به نام انکه وجودم زوجودش شده موجود

❌بـ🌂ـاران تنــــــهایـــی هــــا❌

به نام انکه وجودم زوجودش شده موجود

❌بـ🌂ـاران تنــــــهایـــی هــــا❌

مــــــــــــی تراود مهـــــــتاب می درخشد شب تاب...
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک ...
غم این خفته چند خواب در چشم ترم می شکند...

-فـــقـط برای کســـی مینویسم که...

پیام های کوتاه
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان واقعی...» ثبت شده است

۱۰
بهمن ۹۲

نفس عمیق کشیدم و دسته گل رو با لطیف ترین حالتی که می شد توی دستام نگه داشتم
ھنوز یه ربع به اومدنش مونده بود
نمی دونستم چرا اینقدر ھیجان زده ام
به ھمه لبخند می زدم

کپی ممنوع است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۲۵
بـیـتــا