❌بـ🌂ـاران تنــــــهایـــی هــــا❌

به نام انکه وجودم زوجودش شده موجود

❌بـ🌂ـاران تنــــــهایـــی هــــا❌

به نام انکه وجودم زوجودش شده موجود

❌بـ🌂ـاران تنــــــهایـــی هــــا❌

مــــــــــــی تراود مهـــــــتاب می درخشد شب تاب...
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک ...
غم این خفته چند خواب در چشم ترم می شکند...

-فـــقـط برای کســـی مینویسم که...

پیام های کوتاه
نویسندگان

۱۰ مطلب با موضوع «اشعار شاعران ایرانی...» ثبت شده است

۱۳
فروردين ۹۴

آنچه آتش به دلم می زند ، اینک ، ھر دم

سرنوشت بشرست ،

داده با تلخی غم ھای دگر دست به ھم !

بار این درد و دریغ است که ما

تیرھامان به ھدف نیک رسیده است ، ولی

دست ھامان ، نرسیده است به ھم !

" فریدون مشیــــــری "

http://barantanhaiiha.blog.ir/

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۵۵
بـیـتــا
۲۲
مرداد ۹۳

من خستھ ام، تو خستھ ای آیا شبیھ من؟

یک شاعر شکستھ ی تنھا شبیھ من

حتی خودم شنیده ام از این کلاغھا

در شھر یک نفر شده پیدا شبیھ من

امروز دل نبند بھ مردم کھ می شود

اینگونھ روزگار تو - فردا - شبیھ من

ای ھم قفس بخوان کھ ز سوز تو روشن است

خواھی گذشت روزی از اینجا شبیھ من

از لحن شعرھای تو معلوم می شود

مانند مردم است دلت یا شبیھ من

من زنده ام بھ شایعھ ھا اعتنا نکن

در شھر کشتھ اند کسی را شبیھ من

"نــــجمه زارع"

www.barantanhaiiha.blog.ir

 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۳۵
بـیـتــا
۰۹
ارديبهشت ۹۳

امروز را به باد سپردم

امشب کنار پنجره بیدار مانده ام

دانم که بامداد

امروز دیگری را با خود می آورد

تا من دوباره

آن را بسپارمش به باد...

فریدون مشیری

WWW.barantanhaiiha.blog.ir

کپی ممنوع است

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۳۲
بـیـتــا
۱۸
فروردين ۹۳

زندگی رسم خوشایندی است...
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ..
پرشی دارد به اندازه عشق...

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود...
زندگی جذبه دستی است که می چیند...
زندگی نوبر انجیر سیاه در دھان گس تابستان است...
زندگی بعد درخت است به چشم حشره...
زندگی تجربه شب ژره در تاریکی است...
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مھاجر دارد...
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد...
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست...
زندگی ھندسه ساده و یکسان نفسھاست...


سھراب سپھری

کپی ممنوع است

barantanhaiiha.blog.ir

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۲۷
بـیـتــا
۲۶
اسفند ۹۲

به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذھن
واژه ای در قفس است.
حرف ھایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود.
من به آنان گفتم :
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد.

و به آنان گفتم :
سنگ آرایش کوھستان نیست
ھمچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کنلگ .
در کف دست زمین گوھر ناپیدایی است
که رسولان ھمه از تابشآن خیره شدند.
پی گوھر باشید.
لحظه ھا را به چراگاه رسالت ببرید.

و من آنان را ، به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ .
به طنین گل سرخ ، پشت پرچین سخن ھای درشت.
و به آنان گفتم :
ھر که در حافظۀ چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواھد ماند.

ھر که با مرغ ھوا دوست شود
خوابشآرام ترین خواب جھان خواھد بود.
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گرۀ پنجره ھا را با آه.
زیر بیدی بودیم.
برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم :
چشم را باز کنید ، آیتی بھتر از این می خواھید ؟
می شنیدم که به ھم می گفتند :
سحر میداند ، سحر !
سر ھر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند.


باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بردارد.
خانه ھاشان پر داوودی بود،
چشمشان را بستیم.
دستشان را نرساندیم به سر شاخه ھوش.
جیبشان را پر عادت کردیم.
خوابشان را به صدای سفر آینه ھا آشفتیم.
" سھراب سپھری "

barantanhaiiha.blog.ir

کپی ممنوع است

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۰۹
بـیـتــا
۱۱
بهمن ۹۲

مانده تا برف زمین آب شود
مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر

ناتمام است درخت‌
زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوک از افق درک حیات‌

مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید

در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد
و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف

تشنه زمزمه ام‌
مانده تا مرغ سرچینه هذیانی اسفند صدا بردارد

پس چه باید بکنم
من که در لخت ترین موسم بی چهچه سال
تشنه زمزمه ام؟

بهتر آن است که برخیزیم
رنگ را بردارم
روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم...

  هشت کتاب - دفتر: حجم سبز - شعر: پرهای زمزمه

http://barantanhaiiha.blog.ir/

کپی ممنوع است

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۲۹
بـیـتــا
۱۱
بهمن ۹۲

برای دیوونه ترین کس دنیا
یکی دیوانه ای آتش بر افروخت
در آن ھنگامه جان خویش را سوخت

ھمه خاکسترش را باد می برد
وجودش را جھان از یاد می برد
تو ھمچون آتشی ای عشق جانسوز
من آن دیوانه مرد آتش افروز

من آن دیوانه آتش پرستم
در این آتش خوشم تا زنده ھستم
بزن آتش به عود استخوانم
که بوی عشق برخیزد ز جانم

خوشم با این چنین دیوانگی ھا
که می خندم به آن فرزانگی ھا
به غیر از مردن و از یاد رفتن
غباری گشتن و بر باد رفتن

در این عالم سرانجامی نداریم
چه فرجامی ؟ که فرجامی نداریم


فریدون مشیری

http://barantanhaiiha.blog.ir

کپی ممنوع است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۲۴
بـیـتــا
۰۹
بهمن ۹۲

روز گاریست همه عرض بدن می خواهند

همه از دوست فقط چشم ودهن می خواهند 

دیو هستند ولی مثل پری می پوشند 

گرگ هایی که لباس پدری می پوشند

انچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند

عشق ها هم بادور کمر میسنجند

خب طبیعی است که یک روز به پایان برسد

عـــــــــــــــــشق هایی که سر پیچ خیابان برسد

http://barantanhaiiha.blog.ir/

کپی ممنوع است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۱۳
بـیـتــا
۰۹
بهمن ۹۲

 این شعر ها را تقدیم میکنم به معلم عزیزم  که خیلی دوسش دارم

کپی ممنوع است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۵۳
بـیـتــا
۰۶
بهمن ۹۲

غم کھ می آید در و دیوار، شاعر می شود
در تو زندانی ترین رفتار شاعر می شود
می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط کش و نقالھ و پرگار، شاعر می شود
تا چھ حد این حرفھا را می توانی حس کنی؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود

تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر می شود
باز می پرسی: چھ طور این گونھ شاعر شد دلت؟
تو دلت را جای من بگذار شاعر می شود
گرچھ می دانم نمی دانی چھ دارم می کشم
از تو می گوید دلم ھر بار شاعر می شود

نجمه زارع

http://barantanhaiiha.blog.ir/

کپی ممنوع است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۵۹
بـیـتــا