❌بـ🌂ـاران تنــــــهایـــی هــــا❌

به نام انکه وجودم زوجودش شده موجود

❌بـ🌂ـاران تنــــــهایـــی هــــا❌

به نام انکه وجودم زوجودش شده موجود

❌بـ🌂ـاران تنــــــهایـــی هــــا❌

مــــــــــــی تراود مهـــــــتاب می درخشد شب تاب...
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک ...
غم این خفته چند خواب در چشم ترم می شکند...

-فـــقـط برای کســـی مینویسم که...

پیام های کوتاه
نویسندگان
۱۰
بهمن ۹۲

نفس عمیق کشیدم و دسته گل رو با لطیف ترین حالتی که می شد توی دستام نگه داشتم
ھنوز یه ربع به اومدنش مونده بود
نمی دونستم چرا اینقدر ھیجان زده ام
به ھمه لبخند می زدم

کپی ممنوع است

نفس عمیق کشیدم و دسته گل رو با لطیف ترین حالتی که می شد توی دستام نگه داشتم
ھنوز یه ربع به اومدنش مونده بود
نمی دونستم چرا اینقدر ھیجان زده ام
به ھمه لبخند می زدم
آدمای دور و بر در حالی که لبخندمو با یه لبخند دیگه جواب می دادن درگوش ھم پچ پچ می کردنو و دوباره
می خندیدن
اصلا برام مھم نبود
من ھمتونو دوست دارم
ھمه چیز به نظرم قشنگ و دوست داشتنی بود
دسته گل رو به طرف صورتم آوردم و دوباره نفس عمیق کشیدم
چه احساس خوبیه احساس دوست داشتن
به این فکر کردم که وقتی اون از راه برسه چقدر ھمه آدما به من و اون حسودی می کنن
و این حس وسعت لبخندمو بیشتر کرد
تصمیم خودمو گرفته بودم , امروز بھش می گم , یعنی باید بھش بگم
ساعتمو نگاه کردم : ھنوز ده دقیقه مونده بود
بیچاره من , نه, بیچاره به آدمای بدبخت می گن ... من با داشتن اون یه خوشبخت تموم عیارم
به روزای آینده فکر می کردم , روزایی که من و اون
دو نفری , دست توی دست ھم توی آسمون راه می رفتیم
. قبلا تنھایی رو به ھمه چیز ترجیح می دادم ولی حالا حتی از تصور تنھایی وقتی اون ھست متنفر بودم
من و اون , می تونیم دو تا بچه داشته باشیم
اولیش دختر ... اسمشم مثلا نگار .. یا مھتاب
مثل دیوونه ھا لبخند می زدم , اونم کنار یه خیابون پر رفت و آمد ... ولی دیوونه بودن برای با اون بودن عیبی
نداره
خب دخترمون شبیه کدوممون باشه بھتره ... شبیه اون باشه خیلی بھتره اونوقت دوتا عشق دارم
دومین بچه مون پسر باشه خوبه ... اسمشم ... اھه من چقدر خودخواھم
یه نفری دارم واسه بچه ھامون اسم می ذارم ... خب اونم باید نظر بده
ولی به نظر من اسم سپھر یا امید یا سینا قشنگتر از اسمای دیگه اس
دوس دارم پسرمون شبیه خودم باشه
... یه مرد واقعی
به خودم اومدم , دو دقیقه به اومدنش مونده بود
دیگه بلااستثنا ھمه نگاھم می کردن , شاید ته دلشون می گفتن بیچاره ... اول جوونی خل شده حیوونکی
, گور بابای ھمه , فقط اون
بعد از دو ماه آشنایی دیگه ھیچی بین ما مبھم و گنگ نبود
دیوونه وار بھش عشق می ورزیدم و اونم ھمینطور
مطمئن بودم که وقتی بھش پیشنھاد ازدواج بدم ذوق می کنه و می پره توی بغلم
ولی خب اینجا برای مطرح کردن این پیشنھاد خیلی شلوغ بود
باید می بردمش یه جای خلوت
, خدای من ... چقدر حالم خوبه امروز
وای , چه روزایی خوبی می تونیم کنار ھم بسازیم , روزای پر از عشق , لبخند و آرامش
. عشق ھمه خوبیا رو با ھم داره , آرامش , امنیت , شادی و مھم تر از ھمه امید به زندگی
.. بیا دیگه پرنده خوشگل من
. امتداد نگاھم از بین آدمای سرگردون توی پیاده رو خودشو رسوند به چشمای اون
خودش بود ... با ھمون لبخند دیوونه کنندش و نگاه مھربونش
از ھمون دور با نگاھش سلام می کرد
... بلند گفتم : - سلاممممم
. چند نفر برگشتن و نگاھم کردن وزیر لب غرولند کردن .... ھه , نمی دونستن که
: توی دلم یه نفر می خوند
, گل کو , گلاب کو , اون تنگ شراب کو
گل کو , شیشه گلاب کو , شیشه گلاب کو, کو , کو
آخه عزیزترین عزیزا , خوب ترین خوبا... مھمونه ... حس می کنم که دنیا مال منه ...خب آره دیگه دنیا مال من
... می شه
برام دست تکون داد
. من دستمو تکون دادم و ھمراه دستم ھمه تنم تکون خورد
.سلام -
.سلام عروسک من
. لبخند زد ... لبخند ... ھمینطور نگاش می کردم
. میشه از اینجا بریم ؟ ھمه دارن نگاھمون می کنن -
.. به خودم اومدم
... باشه .. بریم ... چه به موقع اومدی -
... دسته گلو دادم بھش
... وایییییی ... چقد اینا خوشگله -
. سرشو بین گلا فرو کرد و نفس عمیق کشید
حس می کردم که اگه چند لحظه دیگه سرشو لابه لای گلا نگه داره اون وسط گمش می کنم
. آی ... من حسودیم میشه ھا ... بیا بیرون ازون وسط , گلی خانوم من -
. خندید
ازت خیلی ممنونم ... به خاطر این دسته گل , به خاطر اینھمه عشق و به خاطر ھمه چیز .انگشتمو گذاشتم -
: روی نوک بینیش و گفتم
. ھرچی که دارم و می دارم , مال خود خودته -
. و دوباره خندید و اینبار اشک توی چشاش جمع شد
. دنیا ... نبینم اشکاتو -
یعنی خوشحالم نباشم ؟ -
. چرا دیوونه ... تو باش .. ھمه جوره بودنتو دوست دارم -
... دل توی دلم نبود ... کوچه ای که توش قدم می زدیم خلوت بود و جای مناسبی برای صحبت کردن در مورد
راستی گفتی یه چیز مھم می خوای بھم بگی ؟ ... می گی الان نه ؟ -
.. یه لحظه شوکه شدم
... آھان .. آره ... یه چیز خیلی مھم ... بریم اونجا -
.. یه ایستگاه اتوبوس با نیمکتای خالی کمی پایینتر منتظر من و دنیا بود
... ھردو نشستیم
. دنیا شاخه گلو توی آغوشش گرفته بود و با ھمون نگاه دوست داشتنی و دیوونه کنندش بھم نگاه می کرد
خب ؟ -
... اممم راستش
. حالا که موقع گفتنش رسیده بود نمی دونستم چطور شروع کنم
گرچه برام سخت نبود ولی چطور شروع کردنش برام مھم بود
من دنیا رو از مدت ھا قبل شریک زندگی خودم می دونستم و حالا فقط می خواستم اینو صریحا بھش بگم
چیزی شده ؟ -
... نه ... فقط
: چشامو خیره به چشاش دوختم و بعد از یه مکث کوتاه نمی دونم کی بود که از دھن من حرف زد
با من ازدواج می کنی ؟ -
, رنگش پرید ... این اولین و قابل لمس ترین احساسی بود که بروز داد و بعد
لبای قشنگ و عنابیش شروع کرد به لرزیدن
. نگاھشو ازم دزدید و صورتشو بین دوتا دستاش قایم کرد
دنیا.. ناراحتت کردم؟ -
. توی ذھن آشفتم دنبال یه دلیل خوب برای این واکنش دنیا می گشتم
دسته گلی که چند ساعت پیش با تموم عشق دونه دونه گلاشو انتخاب کرده بودم و با تموم عشقم به دنیا
. دادم از دستش افتاد توی جوی آب کثیف کنار خیابون
... احساس خوبی نداشتم
دنیا خواھش می کنم حرف بزن ... حرف بدی زدم ؟ -
دنیا بی وقفه و به شدت گریه می کرد و در مقابل تلاش من که سعی می کردم دستاشو از جلوی صورت
. قشنگش کنار بزنم به شدت مقاومت می کرد
کلافه شدم ... فکرم اصلا کار نمی کرد
با خودم گفتم خدایا باز می خوای چیکارم بکنی ؟ باز این سرنوشت چی داره واسم رقم می زنه ؟
: نتونستم طاقت بیارم ... فکر می کنم داد زدم
. دنیا ... خواھش می کنم بس کن .. خواھش می کنم -
دنیا سرشو بلند کرد
چشاش سرخ شده بود و صورتش خیس از اشک بود
ھیچوقت اونو اینطوری ندیده بودم
توی چشام نگاه کرد
توی چشاش پراز یه جور حس خاص ... شبیه التماس بود
... منو ببخش ... خواھش می .. کنم -
یکه خوردم
تو رو ببخشم ؟ چرا باید ببخشمت ... چی شده .. چرا حرف نمی زنی ؟ -
دوباره بغضش ترکید
دیگه داشتم دیوونه می شدم
.... من .. من -
تو چی؟ خواھش می کنم بگو ... تو چی ؟؟؟؟ -
: دنیا در حالی که به شدت گریه می کرد گفت
... من یه چیزایی رو ... یه چیزایی رو به تو نگفتم -
سرم داغ شده بود
احساس سنگینی و ضعف می کردم
از روی نیمکت بلند شدم و دو قدم از دنیا دور شدم
می ترسیدم
گاھی آدم دوسداره فرسنگ ھا از واقعیت ھای زندگیش فاصله بگیره
سعی کردم به ھیچی فکر نکنم
صدای گریه دنیا مثل خنده تلخ سرنوشت ... یه سرنوشت شوم ... توی گوشم پیچ و تاب می خورد
کاش ھمه اینا کابوس بود
کاش می شد ھمونجا مثه آدمی که از خواب می پره و با خوردن یه لیوان آب ھمه خوابای بدشو فراموش می
کنه می شد از خواب بپرم
ولی ھمه چیز واقعی بود
واقعی و تلخبا من ازدواج می کنی ؟
نشستم کنارش
...به من نگاه کن -
در ھم ریخته و شکسته شده بود
اصلا شبیه دنیا یه ساعت پیش , یه روز پیش و دوماه پیش نبود
مدام زیر لب تکرار می کرد ... منو ببخش .. منو ببخش
بگو ... بگو چیارو به من نگفتی .. ھر چی باشه مھم نیست -
تیکه آخر رو با تردید گفتم ... ولی ... ته دلم از خدا خواستم واقعا چیز مھمی نباشه
... نمی تونم ... نمی تونم -
: صورتوشو بین دو تا دستام گرفتم و اینبار با تحکم گفتم
بگو ... می تونی بفھمی من دارم چی می کشم ؟ .. بگو چیه که اینقد اذیتت می کنه -
....
... نمی دونم
...ھیچی یادم نیست
تا چند لحظه بعد از چند جمله ای که دنیا پشت سرھم و بین گریه ھای شدیدش گفت
ھیچی نمی فھمیدم
انگار تموم بدنم .. اعصابم و تموم احساساتم ھمه با ھم فلج شده بود
قدرت تحمل اونھمه ضربه ... اونم به اون شدت برای من .. برای من غیر قابل تصور بود
تموم مدتی که دنیا ھمون سه تا جمله رو بریده بریده برای من گفت صورتش بین دو تا دستام بود
حرفش که تموم شد احساس یه مرد مرده رو داشتم
آدمی که بی خود زنده بوده
و کاش مرده بودم
.. .. من .. من شوھر دارم ... و یه بچه .. می خواستم بھت بگم .. ولی .... ولی می ترسیدم -
سرم گیج رفت و ھمه چیز جلوی چشام سیاه شد
دستام مثه دستای آدمی که یھو فلج می شه از دو طرف صورتش آویزون شد
نمی دونم چطور تونستم پاشم و تلو تلو خوران دستمو به درخت خشک کنار ایستگاه بگیرم
نمی تونستم حرف بزنم
احساس تھوع داشتم
تصویر لحظه ھای خلوت من و دنیا ... عشقبازیھامون ... خنده ھای دنیا .و..و..و... مثل یه فیلم .. بیرحمانه از
جلوش چشای بستم رد می شد
چطور تونست این کارو با من بکنه؟
:صدای دنیا از پشت سرم می اومد
دو بار ... دو بار خودکشی کردم ...من اونا رو دوست ندارم ... ھیچکدومشونو .... قبل از اینکه با تو آشنا بشم -
... من ھیچ دلخوشی به جز تو ندارم ... دوستت دارم ... و ...... تو .. به خاطر تو تا الان زنده ام
: زیر لب گفتم
... خفه شو -
... صدام ضعیف و مرده بود ... و سرد ... صدای خودمو نمی شناختم ... و دنیا ھم صدامو نشنید
... اون منو طلاق نمی ده ... می گه دوستم داره .. ولی من ازش متنفرم ... من تو رو دوست دارم -
: داد زدم .. با تموم نفرت و خشم
خفه شو لعنتی-
یھو ساکت شد ... خشکش زد
دستام می لرزید
... تو .. تو .. تو چطور تونستی ؟ تو -
نمی تونستم حرف بزنم
دنیا دیگه گریه نمی کرد
شاید دیگه احساس گناه ھم نمی کرد
از جای خودش بلند شد و روبروم ایستاد
من دوستت داشتم .. دوستت دارم ... ھیچ چیز دیگه ھم مھم نیست -
در یک لحظه که خیلی سریع اتفاق افتاد .. دستمو بالا بردم و با تموم قدرتی که از احساسات له شده و نفرتم
برام مونده بود کوبیدم توی گوشش
تو لایق ھیچی نیستی ... حتی لایق زنده بودن -
افتادروی زمین
ولی نه اونطوری که منو به زمین کوبونده بود
من له شده بودم
دوست داشتم ازش فرار کنم ... گم بشم .. قاطی آدمای دیگه ... بوی تعفن می دادم .. بویی که ازون گرفته
بودم
خیانت ... کثیف ترین کاری که توی ذھنم تصور می کردم
... و من ... تموم مدت .. با اون
تصویر تیره یه مرد با یه بچه جلوی چشام ثابت مونده بود
از ھمه چیز فرار می کردم و اشک و نفرت بدجوری توی گلوم گره خورده بود
...
دیگه ندیدمش
حتی یه بار
تنھا چیزی که مثه لکه ننگ برام گذاشت
یه احساس ترس دایمی بود
ترس از تموم آدما
از تموم دوست داشتنا
و احساس نفرت از این دنیای لجنزار که ھمه فکر می کنیم بھشت موعود , ھمینجاست
دنیایی که
به ھیچ کس رحم نمی کنه
پر از دروغھای قشنگ
و واقعیت ھای تلخه
دنیایی که
بھتر دیگه ھیچی نگم .. یه مرد مرده خوب , مرد مرده ایه که حرف نزنه

http://barantanhaiiha.blog.ir/

کپی ممنوع است

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۱۰
بـیـتــا

داستان واقعی...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی