❌بـ🌂ـاران تنــــــهایـــی هــــا❌

به نام انکه وجودم زوجودش شده موجود

❌بـ🌂ـاران تنــــــهایـــی هــــا❌

به نام انکه وجودم زوجودش شده موجود

❌بـ🌂ـاران تنــــــهایـــی هــــا❌

مــــــــــــی تراود مهـــــــتاب می درخشد شب تاب...
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک ...
غم این خفته چند خواب در چشم ترم می شکند...

-فـــقـط برای کســـی مینویسم که...

پیام های کوتاه
نویسندگان
۱۰
بهمن ۹۲

این قفسه سینه که می بینی یه حکمتی داره. خدا وقتی
آدمو آفرید سینه اش قفسه نداشت. یه پوست نازک بود رو
دلش.
یه روز آدم عاشق دریا شد. اونقدر که با تموم وجودش
خواست تنھا چیز با ارزشی که داره بده به دریا. پوست سینه
شو درید و قلبشو کند و انداخت تو دریا. موجی اومد و نه دلی
موند و نه آدمی.
خدا... دل آدمو از دریا گرف و دوباره گذاشت تو سینش. آدم
دوباره آدم شد. ولی امان از دست این آدم.

کپی ممنوع است

این قفسه سینه که می بینی یه حکمتی داره. خدا وقتی
آدمو آفرید سینه اش قفسه نداشت. یه پوست نازک بود رو
دلش.
یه روز آدم عاشق دریا شد. اونقدر که با تموم وجودش
خواست تنھا چیز با ارزشی که داره بده به دریا. پوست سینه
شو درید و قلبشو کند و انداخت تو دریا. موجی اومد و نه دلی
موند و نه آدمی.
خدا... دل آدمو از دریا گرف و دوباره گذاشت تو سینش. آدم
دوباره آدم شد. ولی امان از دست این آدم.
دو روز بعد آدم عاشق جنگل شد. دوباره پوست نازک تنشو جر
داد و دلشو پرت کرد میون جنگل. باز نه دلی موند و نه آدمی.
خدا دیگه کم کم داشت عصبانی میشد. یه بار دیگه دل آدمو
برداشت و محکم گذاشت تو سینه اش. ولی مگه این آدم, آدم
می شد. این بار سرشو که بالا کرد یه دل که داش ھیچی با
صد دلی که نداش عاشق آسمون شد. ھمه اخم و تخم خدا
یادش رفت و پوست سینه شو جر داد و باز دلشو پرت کرد
میون آسمون. دل آدم مثه یه سیب سرخ قل خورد و قل خورد
و افتاد تو دامن خدا.
نه دیگه... خدا گفت... این دل واسه آدم دیگه دل نمی شه.
آدم دراز به دراز چشبه آسمون رو زمین افتاده بود. خدا این بار
که دل رو گذاشت سرجاش بسکه از دست آدم ناراحت بود
یه قفسکشید روش که دیگه آھا دیگه... بسه.
آدم که به خودش اومد دید ای دل غافل... چقدر نفسکشیدن
واسشسخت شده. چقدر اون پوست لطیف رو سینش
سفت شده. دست کشید به رو سینشو وقتی فھمید چی
شده یه آھی کشید ھمچین که از آھشرنگین کمون درست
شد. و این برای اولین بار بود که رنگین کمون قبل از بارون
درست شد.
بعد ھی آدم گریه کرد ھی آسمون گریه کرد. روزھا و روزھا
گذشت و آدم با اون قفسسنگین خسته و تنھا روی زمین
سفت خدا قدم می زد و اشک می ریخت. آدم بیچاره دونه
دونه اشکاشو که می ریخت رو زمین و شکل مروارید می شد
برمی داشت و پرت می کرد طرف خدا تو آسمون. تا شاید دل
خدا واسشبسوزه و قفسو برداره.
اینطوری بود که آسمون پر از ستاره شد.
ولی خدا دلشواسه آدم نسوخت که خلاصه یه شب آدم
تصمیم خودشو گرفت. یه چاقو برداشت و پوست سینشو پاره
کرد. دید خدا زیر پوستشچه میله ھای محکمی گذاشته...
دلشو دید که اون زیر طفلکی مثه دل گنجشک می زد و تالاپ
تولوپ می کرد.
انگشتاشو کرد زیر ھمون میله ای که درست روی دلشبود و
با ھمه زوری که داش اونو کند. آخ... اونقد دردش اومد که
دیگه ھیچی نفھمید و پخشزمین شد.
....
خدا ازون بالا ھمه چی رو نیگا می کرد. دلشواسه آدم
سوخت. استخونو برداشت و مالید به دریا و آسمون و جنگل.
یھو ھمون تیکه استخون روی ھوا رقصید و رقصید.
چرخید و چرخید.
آسمون رعد زد و برق زد.
دریا پر شد از موج و توفان و درختای جنگل شروع کردن به
رقصیدن.
ھمون تیکه استخون یواش یواش شکل گرفتو شد و یه
فرشته، با چشای سیاه مثه شب آسمون، با موھای بلند مثه
آبشار توی جنگل، اومد جلو و دست کشید روی چشای بسته
آدم.
آدم که چشاشو باز کرد اولشھیچی نفھمید. ھی چشاشو
مالید و مالید و ھی نیگا کرد. فرشته رو که دید با ھمون یه دل
که نه با صد تا دلی که نداشت عاشقششد. ھمون قد که
عاشق آسمون و دریا و جنگل شده بود. نه... خیلی بیشتر.
پاشد و فرشته رو نیگا کرد. دستشو برد گذاشت روی دلش
ھمونجا که استخونشو کنده بود. خواست دلشو دربیاره و بده
به فرشته. ولی دل آدم که از بین اون میله ھا در نمیومد. باید
دوسه تا دیگه ازونا رو ھم میکند.
تا دستشو برد زیر استخون قفس سینش فرشته اروم اروم
اومدجلو. دستاشو باز کرد و آدمو بغل کرد.
سینشو چسبوند به سینه آدم.
خدا ازون بالا فقط نیگا می کرد با یه لبخند رو لبش.
آدم فرشته رو بغل کرد. دل آدم یواش و یواش نصفه شد و آروم
آروم خزید تو سینه فرشته خانوم. فرشته سرشو آورد بالا و
توی چشای آدم نیگا کرد.
آدم با چشاش می خندید.
فرشته سرشو گذاش رو شونه آدم و چشاشو بست. آدم
یواشکی به آسمون نیگا کرد و از ته دلش دست خدا رو
بوسید.
اونجا بود که برای اولین بار دل آدم احساس آرامش کرد.

http://barantanhaiiha.blog.ir/

کپی ممنوع است

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۱۰
بـیـتــا

ادم و حوا...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی