❌بـ🌂ـاران تنــــــهایـــی هــــا❌

به نام انکه وجودم زوجودش شده موجود

❌بـ🌂ـاران تنــــــهایـــی هــــا❌

به نام انکه وجودم زوجودش شده موجود

❌بـ🌂ـاران تنــــــهایـــی هــــا❌

مــــــــــــی تراود مهـــــــتاب می درخشد شب تاب...
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک ...
غم این خفته چند خواب در چشم ترم می شکند...

-فـــقـط برای کســـی مینویسم که...

پیام های کوتاه
نویسندگان
۰۹
بهمن ۹۲

امروز دوشنبه، سیزدھم بھمن ماه پساز یک ھفته رنج بیھوده و
دیدار چھره ھای بیھوده تر، شخصیت ھای مدرج، گذرنامه را گرفتم و برای
چھارشنبه، جا رزرو کردم که گفتند چھار بعد از ظھر در فرودگاه حاضر
شوید که ھشت بعد از ظھر احتمال پرواز ھست نشانھ ای از تحمیل
مدرنیسم قرن بیستم، بر گروھی (که به قرن بوق تعلق دارند). گرچه
ھنوز از حال تا مرز، احتمالات ارضی و سماوی فراوان است اما به حکم
ظاھر امور،عازم سفرم و به حکم شرع، در این سفر باید وصیت کنم

کپی ممنوع است

امروز دوشنبه، سیزدھم بھمن ماه پساز یک ھفته رنج بیھوده و
دیدار چھره ھای بیھوده تر، شخصیت ھای مدرج، گذرنامه را گرفتم و برای
چھارشنبه، جا رزرو کردم که گفتند چھار بعد از ظھر در فرودگاه حاضر
شوید که ھشت بعد از ظھر احتمال پرواز ھست نشانھ ای از تحمیل
مدرنیسم قرن بیستم، بر گروھی (که به قرن بوق تعلق دارند). گرچه
ھنوز از حال تا مرز، احتمالات ارضی و سماوی فراوان است اما به حکم
ظاھر امور،عازم سفرم و به حکم شرع، در این سفر باید وصیت کنم
وصیت یک معلم که از ھیجده سالگی تا امروز که در سی و پنج
سالگی است، جز تعلیم کاری نکرده و جز رنج چیزی نیندوخته است،
چه خواھد بود!؟ جز اینکه ھمه قرضھایم را از اشخاص و از بانکھا با
نھایت سخاوت و بی دریغی، تمام اً واگذار کنم به ھمسرم که از حقوقم
(اگر پساز فوت قطع نکردند) و حقوقشو فروش کتابھایم و
نوشتهھایم و آنچه دارم و ندارم، بپردازد که چون خود میداند، صورت
ریزش ضرورتی ندارد.
ھمه امیدم به احسان است در درجه اول، و به دو دخترم در درجه
دوم. و این که این دو را در درجه دوم آوردم، نه به خاطر دختر بودن آنھا
و اُمل بودن من است. به خاطر آن است که در شرایط کنونی جامعه
ما، دختر شانسآدم حسابی شدن شب سیار کم است. که دو راه
بیشتر در پیش ندارد و به تعبیر درست دو بیراھه: یکی، ھمچون کلاغ
شوم در خانه ماندن و به قارقار کردنھای زشت و نفرت بار احمقانه
زیستن، که یعنی زن نجیب متدین؛ و یا تمام ارزشھای متعالی شدر
اسافل اعضایش خلاصه شدن، و عروسکی برای بازی ابله ھا و یا
کالایی برای بازار کسبه مدرن و خلاصه دستگاھی برای مصرف
کالاھای سرمایه داری فرنگ شدن که یعنی زن روشنفکر متجدّد. و این
ھر دو یکی است، گرچه دو وجھه متناقض ھم. اما وقتی کسی از
انسان بودن خارج شود، دیگر چه فرقی دارد که یک جغد باشد یا یک
چغوک. یک آفتابه شود یا یک کاغذ مستراح. مستراح شرقی گردد، یا
مستراح فرنگی. و آن گاه در برابر این تنھا دو بیراه ھائی که پیشپای
دختران است، سرنوشت دخترانی که از پدر محرومند تا چه حد
میتواند معجزه آسا و زمانه شکن باشد، و کودکی تنھا در این تند موج
این سیل کثیفی که چنین پر قدرت به سراشیب باتلاق فرو میرود تا
کجا میتواند برخلاف جریان شنا کند و مسیری دیگر را برگزیند؟
گرچه امیدوار ھستم که گاه در روحھای خارق العاده چنین اعجازی
سر زده است. پروین اعتصامی از ھمین دبیرستانھای دخترانه بیرون
آمده، و مھندس بازرگان از ھمین دانشگاهھا، و دکتر سحابی از میان
ھمین فرنگ رفتهھا، و مصدق از میان ھمین دولهھا و سلطنهھای
و اینشتین از ھمین نژاد پلید، و ،« صلصال کالفخارمن حمام ستون »
شوایتزر از ھمین اروپای قسی آدمخوار، و لومومبا از ھمین نژاد برده، و
مھراوه پاک از ھمین نجسھای ھند و پدرم از ھمین مدرسه ھای
آخوند ریز و به ھرحال آدم از لجن و ابراھیم از آزر بُت تراش و ... محمد
از خاندان بتخانه دار، به دل من امید میدھند که حسابھای علمی
مغز مرا نادیده انگارد و به سرنوشت کودکانم، در این لجنزار بت
پرستی و بت تراشی که ھمه پرده دار بتخانه می پرورد، امیدوار باشم.
دوست میداشتم که احسان، متفکر، معنوی، پراحساس،
متواضع، مغرور و مستقل بار آید. خیلی می ترسم از پوکی و پوچی
موج نوی ھا و ارزان فروشی و حرص و نوکر مابی این خواجه، تا شأن
نسل جوان معاصر و عقدهھا و حسدھا و باد و بروتھای بیخودی این
روشنفکران سیاسی، که تا نیمهھای شب منزل رفقا یا پشت میز
آبجوفروشیھا، از کسانی که به ھرحال کاری میکنند بد میگویند، و
آنھا را با فیدل کاسترو ومائو تسه تونگ و چهگوارا می سنجند و طبیعت اً
محکوم میکنند، و پساز ھفت ھشت ساعت درگوشیھای انقلابی و
کارتند و عقده گشاییھای سیاسی، با دلی پر از رضایت از خوب
تحلیل کردن قضایای اجتماعی که قرن حاضر با آن درگیر است، و طرح
درست مسائل، آن چنان که به عقل ھیچ کسدیگر نمیرسد، به منزل
برمیگردند و با حالتی شبیه به چه گوارا و در قالبی شبیه لنین زیر
کرسی میخوابند.
و نیز میترسم از این فضلای افواه الرجالی شود: از روی مجلات
ماھیانه، اگزیستانسیالیست و مارکسیست و غیره شود و از روی
اخبار خارجی رادیو و روزنامه، مفسر سیاسی و از روی فیلمھای دوبله
شده به فارسی، امروزی و اروپایی، و از روی مقالات و عکسھای
خبری مجلات ھفتگی ونیز دیدن توریستھای فرنگی که از خیابان شھر
میگذرند، نیھیلیست، و ھیپی و آنارشیست، و یا نشخوار حرفھای
بیست سال پیش حوزهھای کارگری حزب توده، مارتیالیست و
،« اسلام و ازدواج » سوسیالیست چپ، و از روی کتابھای طرح نو
اسلام و فلان بھمان ... اسلام ،« اسلام و جماع » ،« اسلام و اجتماع »
شناس و از روی مرده ریگ انجمن پرورش افکار دوران بیست ساله،
روشنفکر مخالف خرافات و از روی کتاب چه میدانم، در باب کشورھای
در حال عقب رفتن، متخصص کشورھای در حال رشد. و از روی
ترجمهھای غلط و بیمعنی از شعر و ادب و موزیک و تئاتر و ھنر امروز،
صاحبنظر وراج چرند باف لفاظ ضد بشر ھذیان گوی مریض ھروئین
گرای خنک، که یعنی، "ناقد" و شاعر نوپرداز...
را تحمیل نمیکنم. او آزاد است. او « چه شدن » و خلاصه، من به او
خود باید خود را انتخاب کند. من یک اگزیستانسیالیست ھستم، البته
اگزیستانسیالیسم ویژه خودم، نه تکرار و تقلید و ترجمه که از این سه
منفور ھمیشه بیزارم. به ھمان اندازه که از آن دوتای دیگر، تقی « ت»
زاده و تاریخ.
از نصیحت نیز ھم؛ از ھیچ کسھیچ وقت نپذیرفتهام و به ھیچ
کس، ھیچ وقت نصیحت نکردهام. ھر رشتهای را بخواھد میتواند
انتخاب کند اما در انتخاب آن، ارزش فکری و معنوی باید ملاک انتخاب
باشد، نه بازار داشتن و گران خریدنش. من می دانستم که به جای
کار در فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ اگر آرایشمیخواندم یا
بانکداری و یا گاوداری و حتی جامعه شناسی به دردبخور (آنچنان که
جامعه شناسان نوظھور ما برآنند که فلان ده یا موسسه یا پروژه را
میکنند و تصادف اً به ھمان نتایج علمی میرسند که صاحبکار « اتود »
سفارش داده)، امروز وصیتنامهام به جای یک انشاء ادبی، شده بود
صورتی مبسوط، از سھام و املاک و منازل و مغازهھا و شرکتھا و دم و
دستگاھھا که تکلیفشرا باید معلوم میکردم و مثل حال، به جای
اقلام، الفاظ ردیف نمیکردم اما بیرون از ھمه حرفھای دیگر، اگر ملاک را
لذت جستن تعیین کنیم، مگر لذت اندیشیدن، لذت یک سخن خلاقه،
یک شعر ھیجان آور، لذت زیباییھای احساس و فھم، و مگر ارزش
برخی کلمهھا از لذت موجودی حساب جاری یا لذت فلان قباله
محضری کمتر است!؟ چه موش آدمیانی که فقط از بازی با سکه در
عمر لذت میبرند و چه گاو انسانھایی که فقط از آخور آباد و زیر سایه
درخت چاق میشوند.
من اگر خودم بودم و خودم، فلسفه میخواندم و ھنر. تنھا این دو
است که دنیا برای من دارد. خوراکم فلسفه و شرابم ھنر و دیگر بس!
اما من از آغاز متاھل بودم. ناچار باید برای خانوادهام کار میکردم و برای
زندگی آنھا زندگی میکردم. ناچار جامعه شناسی مذھبی و جامعه
شناسی جامعه مسلمانان، که به استطاعت اندکم شاید برای مردمم
کاری کرده باشم، برای خانواده گرسنه و تشنه و محتاج و بیکسم،
کوزه آبی آورده باشم.
او آزاد است که یا خود را انتخاب کند و یا مردم را، اما ھرگز نه چیز
دیگری را، که جز این دو، ھیچ چیز در جھان به انتخاب کردن نمیارزد،
را که بخواھی « ھرگونه بودن » پلید است، پلید فرزندم! تو میتوانی
باشی، انتخاب کنی. اما آزادی انتخاب تو در چھارچوب حدود انسان
بودن محصور است. با ھر انتخابی باید انسان بودن نیز ھمراه باشد و
گرنه دیگر از آزادی و انتخاب، سخن گفتن بی معنی است، که این
کلمات ویژه خدا است و انسان، و دیگر ھیچ کس، ھیچ چیز.
انسان بودن یعنی چه؟ انسان موجودی است که آگاھی دارد (به
خود و جھان) و میآفریند (خود را و جھان را) و تعصب میورزد و
میپرستد و انتظار میکشد و ھمیشه جویای مطلق است. جویای
مطلق. این خیلی معنی دارد. رفاه، خوشبختی، موفقیتھای روزمره
زندگی و خیلی چیزھای دیگر به آن صدمه میزند. اگر این صفات را جز
ذات آدمی بدانیم، چه وحشتناک است که میبینیم در این زندگی
مصرفی و این تمدن رقابت و حرص و برخورداری ھمه دارد پایمال
میشود. انسان در زیر بار سنگین موفقیتھایشدارد مسخ میشود،
علم امروز انسان را دارد به یک حیوان قدرتمند بدل میکند. تو ھرچه
میخواھی باشی باش، اما... آدم باش.
اگر پیاده ھم شده است سفر کن. در ماندن میپوسی ھجرت
انسانھا و تمدنھا است. اروپا را ببین. اما « شدن » کلمه بزرگی در تاریخ
وقتی که ایران را دیده باشی، و گرنه کور رفتهای، کر باز گشتهای.
آفریقا مصراع دوم بیتی است که مصراع اولشاروپا است در اروپا مثل
غالب شرقیھا بین رستوران و خانه و کتابخانه محبوس ممان. این
مثلث بدی است. این زندان سه گوش ھمه فرنگ رفتهھای ماست. از
آن اکثریتی که وقتی از این زندان به بیرون میگشایند و پا به درون
اروپا میگذارند، سر از فاظلاب شھر بیرون میآورند، حرفی نمیزنم که
حیف از حرف زدن است! اینھا غالب اً پیرزنان و پیرمردان خارجی دوش و
دختران خارجی گز فرنگی را با متن راستین اروپا عوضی گرفتهاند.
چقدر آدمھایی را دیدهام که بیست سال در فرانسه زندگی کردهاند و
با یک فرانسوی آشنا نشدهاند. فلان آمریکایی که به تھران میآید و از
طرف مموشھای شمال شھر و خانوادھھای قرتی لوس اشرافی کثیف
عنتر فرنگی احاطه میشود، تا چه حد ج وّ خانواده ایرانی و روح جاده
شرقی و ھزاران پیوند نامرئی و ظریف انسانی خاص قوم را لمس
کرده است؟
اگر به اروپا رفتی، اولین کارت این باشد که در جائی اتاق بگیری که
به خارجیھا اتاق اجاره نمیدھند. در محلهایکه خارجیھا سکونت
ندارند. از این حاشیه مصنوعی بیمغز آلوده دور باش. با ھمه چیز در
آمیز و با ھیچ چیز آمیخته مشو. در انزوا پاک ماندن، نه سخت است و
واقع اً سخن پیغمبرانه « کن مع الناس و لا تکن مع الناس » . نه با ارزش
است.
در این دنیا جز این سه ھیچ چیز دیگر به « واقعیت، خوبی و زیبایی »
جستجو نمی ارزد، نخستین با اندیشیدن، علم. دومین با اخلاق،
مذھب. و سومین با ھنر، عشق، می تواند تو را از این ھر سه محروم
کند. یک احساساتی لوس سطحی ھذیان گوی خنک. چیزی شبیه
جواد فاضل، یا متین ترش نظام وفا، یا لطیف ترش لامارتینیا احمق
ترش دشتی و کثیف ترش بلیتیس! ونیز میتواند تو را از زندان تنگ
زیستن، به این ھر سه دنیای بزرگ پنجرهای بگشاید و شاید ھم ...
دری و من نخستینشرا تجربه کردهام و این است که آنرا دوست
داشتن نام کردهام. که ھم، ھمچون علم و بھتر از علم آگاھی بخشد
وھم، ھمچون اخلاق روح را به خوب بودن می کشاند و خوب شدن
وھم، زیبایی و زیبائیھا (که کشف میکند، که میآفریند، چقدر در
ھمین دنیا بھشتھا و بھشتیھا) نھفته است. اما نگاهھا ودلھا
ھمه دوزخی است، ھمه برزخی است و نمیبیند و نمیشناسد،
کورند، کرند، چه آوازھای ملکوتی که در سکوت عظیم این زمین
ھست و نمیشنوند. ھمه جیغ و داد و غرغر و نقنق و قیل و قال و
وراجی و چرت و پرت و بافندگی و محاوره.
وای که چقدر این دنیای خالی و نفرت بار برای فھمیدن و حس
کردن سرمایهدار است، لبریز است. چقدر مایهھای خدایی که در این
سرزمین ابلیسنھفته است. زندگی کردن وقتی معنی مییابد که فن
استخراج این معادن ناپیدا را بیاموزی و تو میدانی که چقدر این حرف با
حرفھای ژید به ناتانائلششبیه است، با آن متناقض است! تنھا
نعمتی که برای تو در مسیر این راھی که عمر نام دارد آرزو می کنم،
تصادف با یکی دو روح خارق العاده، با یکی دودل بزرگ، با یکی دو فھم
« یکی » ! عظیم و خوب و زیباست. چرا نمیگویم بیشتر؟ بیشتر نیست
بیشترین عدد ممکن است. دو را برای وزن کلام آوردم و نیست گرچه
من به اعجاز حادثهیی، این کلام موزون را در واقعیت ناموزون زندگیام
به حقیقت داشتم، برخوردم (به ھر دو معنی کلمه).
کویر را برای لمسکردن روحی که به میراث گرفتهام و به میراثت
میدھم بخوان و آن دست خط پشت عکسم را که در پاسخ خبر تولدت
فرستادم برای تنھا و تنھا (نصیحت) که در زندگیم مرتکب شدهام حفظ
کن.
اما تو، سوسن ساده مھربان احساساتی زیبا شناس!منظم و
دقیق و تو، سارای رند عمیق. عصیانگر مستقل! برای شما ھیچ
توصیهای ندارم. در برابر این تندبادی که بر آینده پیش ساخته شما
میوَزد، کلمات، که تنھا امکاناتی است که اکنون در اختیار دارم، چه
کاری میتوانند کرد؟ اگر بتوانید در این طوفان کاری کنید، تنھا به نیروی
اعجازگری است که از اعماق روح شما سَر زند، جوش کند و ارادهای
شود مسلح به آگاھیای مسلط بر ھمه چیز و نقاد ھرچه پیش
میآورند و دور افکننده ھر لقمهای که میسازند. چه سخت و چه
شکوھمند است که آدمی خود طباخ غذاھای خویشباشد. مردم
ھمه نشخوارکنندگانند و ھمه خورندگان آنچه برایشان پختهاند. دعوای
امروز بر سراین است که لقمه کدام طباخی را بخورند. ھیچ کسبه
فکر لقمه ساختن نیست. آنچه میخورند غذاھایی است که دیگران
ھضم کردهاند. وچه مھوع.
آن ھم کیھا میسازند؟ رھبران روشنفکران امروز اجتماع ما. آنھا
آزاد زنان! این تنھا « ھفده دیایھا » . که مدل نوین زن بودن شدهاند
صفتی است که آنھا موصوفات راسیتن آنند،آزاد از... عفت کلام اجازه
نمیدھد. این چادرھای سیاه را، نه فرھنگ و تمدن جدید و نه رشد
فکری و نه شخصیت یافتن واقعی و نه آشنایی با روح و بینشو
مدنیّت اروپا، بلکه آجان و قیچی از سر اینان برداشت، بر اندام اینان
درید و آنگاه نتیجه این شد که ھمان شاباجی خانم شد که بود، منتھا
به جای حنا بستن، گلمو میزند و به جای خانه نشستن و غیبت
کردن، شب نشینی میکند و پاسور میزند. از خانه به خیابان منتقل
شده است.ھم اوست که فقط تنبانشرا درآورده است و بس. یک ملا
باجی، اگر ناگھان تنبانشرا در آورد و یا به زور در آوردند چه تغییراتی
در نگاه و احساس و تفکر و شخصیتشرخ خواھد داد؟ اما مسأله به
ھمین سادگیھا نیست. زن روز آمار داده است که، از ١٩۵۶ تا ۶۶
(ده سال) مؤسسات آرایشو مصرف لوازم آرایشدر تھران پانصد برابر
شده است و این تنھا منحنی تصاعدی مصرف در دنیا، و در تاریخ
اقتصاد است، ونیز تنھا علت غائی ھمه این تجدد بازیھا و مبارزه با
خرافات و آزاد شدن نیمی از اندام اجتماع که تاکنون فلج بود، زندانی
بود و از این حرفھا ...اما اینھا باز یک فضیلت را دارایند، یعنی یک امتیاز
بر رقبای املشان. چه گرفتاری عجیبی در قضاوت میان این دو صف
ھا « ملاباجی گشنیزخانم » متجانسمتخاصم پیدا کردهام. ھر وقت آن
جیگی جیگی ننه » را میبینم میگوییم باز ھم آنھا و ھر وقت آن
ھا را میبینم می گویم باز ھم اینھا. « خانم
و اما تو ھمسرم، چه سفارشی میتوانم به تو داشت؟ تو که با از
دست دادن من ھیچ کسرا در زندگی کردن از دست ندادهای. نه در
که مرا میشناسی و « گونه » زندگی، در زندگی کردن به خصوص بدان
بدان صفات که مرا میخوانی. نبودن من خلائی در میان داشتنھای تو
پدید نمیآورد، و با این حال که چنان تصویری از روح من در ذھن خود
رسم کردهای، وفای محکم و دوستی استوار و خدشه ناپذیرت به این
چنین منی، نشانه روح پُر از صداقت و پاکی و انسانیت توست به
ھرحال، اگر در شناختن صفات اخلاقی و خصائل شخصیت انسانی من
تو اشتباه کرده باشی، در این اصل ھر دو ھم عقیدهایم که: اگر من
ھم انسان خوبی بودهام ھمسر خوبی نبودهام، و من به ھر حال،
آنقدر خوب ھستم که بدیھای خویشرا اعتراف کنم، و آنقدر قدرت
دارم که ضعفھایم را کتمان نکنم و در شایستگیام ھمین بسکه
خداوند با دادن تو، آنچه را به من نداده است، جبران کرده است و این
است که اکنون احساس محتضر را ندارم. که با بودن تو میدانم که در
حالیکه ھمچون یک محتضر وصیت میکنم، نبودن من، ھیچ کمبودی را
در زندگی کودکانم پدید نمیآورد و تنھا احساسی که دارم ھمان است
که در این شعر توللی آمده است که:
برو ای مرد برو چون سگ آواره بمیر
که وجود تو به جز لعن خداوند نبود
سایه شوم تو جز سایه ناکامی و یأس
بر سر ھمسر و گھواره فرزند نبود
از طرف مالی تنھا یادآوری است که به حساب خودم آنچه را از پول
خود در ھنگام زلزله خرج کردم از حساب شماره ٢ بانک تعاونی و توزیع
برداشت کردهام و البته دلم از اینکار چرکین بود و قصد داشتم در عید
امسال که قرضی می کنم یا چیزی میفروشم، برای پول منزل آن را
مجدد اً باز گردانم و امیدوارم تو این کار را بکنی.
آرزوی دیگرم این بود که یک سھم آب و زمین از کاھه بخرم به نام
مادرم وقف کنم و درآمدش صرف ھزینه تحصیل شاگردان ممتاز مدرسه
این ده شود که سبزوار تحصیلاتشان را تا سیکل یا دیپلم ادامه دھند
(که ماھی پنجاه تومان برای ھر محصل در ماھھای تحصیلی که نه ماه
است، یعنی سالی چھارصد و پنجاه تومان برای ھر فرد و بنابراین
سالی سه محصل میتوانند از این بابت درس بخوانند البته با کمکھای
اضافی من و خانواده خودش)
کار سوم اینکه، جمعی از شاگردان آشنایم، ھمه حرفھا و درسھای
چھار سال دانشکده را جمع و تدوین کنند و منتشر سازند که بھترین
حرفھای من در لابهلای ھمین درسھای شفاھی و گفت و شنودھای
متفرقه نھفته است... و نیز کنفرانسھای دانشگاھیم جداگانه و
نوشتهھای ادبیم در سبک کویر جدا و نوشتهھای پراکنده فکری و
تحقیقیم جدا، و آنچه در اروپا نوشتهام جمع آوری شود و نگھداری تا
بعدھا که انشالله چاپ شود. و شعرھایم ھمه به دقت جمع آوری
در » و « غریب راه » و « قوی سپید » شود و سوزانده شود که نماند مگر
سقیفه به » و درسھای اسلام شناسی از « شمع زندان » و « کشور
در ارشاد و کنفرانسھای مربوط به حضرت « امت و امامت » با ،« بعد
علی و علت تشیع ایرانیان و دیالکتیک پیدایشفرق در اسلام و ھرچه
علی » در کانون مھندسین و « بیعت » به این زمینهھا میاید ازجمله
و... ھمه دریک جلد به نام جلد دوم اسلام « حقیقتی بر گونه اساطیر
تدوین شود. « امت و امامت » شناسی تحت عنوان
اگر مترجمی شایسته پیدا شد متن مصاحبه مرا با گیوز به فارسی
desalienation des societes ترجمه کند درباره این آثار بخصوص کتاب
sociologie d' initiation مرا وھمچنین مقاله خارجی musu lmanes
چاپ کرده « اوت زتود » مرا که با چھار جامعه شناس تحقیق کردهایم و
را دلم نمیخواھد ترجمه کنند. کار L' ange solitaire است. کتاب
گذشتهای و رفتهای است.
ھمه التماسھایت را از قول من نثار... عزیزم کن، که آنچه را از من
جمع کرده و دربارهام نوشته، از چاپشمنصرف شود که خیلی رنج
میبرم. از دوستانم که در سالھای اخیر به علت انزوایی که داشتم، و
خود معلول حالت روحی و فشار طاقت شکن فکری و عصبی بود، از
من آزرده شدهاند، پوزش میطلبم و امیدوارم بدانند که دوری از آنھا
نبود، گریز به خودم بود و این دو یکی نیست.
یا « داستان خلقت » را با اتمام آخرین مقاله و افزودن « کویر » کتاب
پساز پاکنویسی) تمام کنید و منتشر سازید. مقدمهاش ) « درد بودن »
تنھا نوشته عینالقضا است. و در اولین صفحهاش این جمله توماس
.« نوشتن برای فراموش کردن است نه به یاد آوردن » : ولف
در پایان این حرفھا برخلاف ھمیشه احساس لذت و رضایت میکنم
که عمرم به خوبی گذشت. ھیچ وقت ستم نکردم. ھیچوقت خیانت
نکردم و اگر ھم به خاطر این بود که امکانشنبود، باز خود سعادتی
است. تنھا گناھی که مرتکب شدهام، یکبار در زندگیم بود، که به
اعوای نصیحتگران بزرگتر و به فن کلاهگذاری سَ رِ خدا، در ھیجده
سالگی، اولین پولی که پساز ھفت ھشت ماه کار یکجا حقوق مرا
دادند، و پولی که از مقاله نویسی جمع کرده بودم، پنج ھزار تومان
شد، و چون خرجی نداشتم، گفتند به بیع و شرط بده. من ھم از
معنی این کثافتکاری بی خبر، خانه کسی را گرو کردم، به پنج ھزار
تومان و به خودش اجاره دادم ماھی صد تومان. و تا پنج ششماه،
ماھی صد تومان ربح پولم را به این عنوان میگرفتم و بعد فھمیدم که
برخلاف عقیده علما و مصلحین دنیا، این یک کار پلیدی است و قطعش
کردم واصل پولم را ھم به ھم زدم، اما لکه چرکشھنوز بر زلال قلبم
ھست و خاطرھاش بوی عفونت را از عمق جانم بلند میکند و کاش
قیامت باشد و آتشآن شعلهھا بسوزاندش و پاکشکند. و گناه دیگرم
که به خاطر ثوابی مرتکب شدم و آن مرگ دوستی بود که شاید
میتوانستم مانع شوم کاری کنم که رخ ندھد نکردم، گرچه نمیدانستم
که به چنین سرنوشتی میکشد و نمیدانم چه باید میکردم؟ در این کار
احساس پلیدی نمیکنم، اما ده سال تمام، گداختهام و ھر روز ھم
بدتر میشود و سخت تر. و اگر جرمی بوده است، آتش مکافاتشرا
دیدهام و شاید بیشاز جرم. و جز این اگر انجام ندادن خدمتی یا دست
نزدن به فداکاری گناه نباشد، دیگر گناھی سراغ ندارم و خدا را سپاس
میگذارم که عمر را به خواندن و نوشتن و گفتن گذراندم که بھترین
را در زندگی، مبارزه برای آزادی مردم و نجات ملتم میدانستم « شغل »
و اگر این دست نداد بھترین شغل یک آدم خوب، معلمی است و
نویسندگی و من از ھیجده سالگی کارم این ھر دو.
و عزیزترین و گرانترین ثروتی که میتوان بدست آورد، محبوب بودن
و محبتی، زاده ایمان، و من تنھا اندوختهام این و نسبت به کارم و
شایستگیم ثروتمند، و جز این ھیچ ندارم و امیدوارم این میراث را
فرزندانم نگاه دارند و این پول را به ربح دھند و ربای آنرا بخورند که،
حلالترین لقمه است و حماسهام اینکه، کارم گفتن و نوشتن بود و
یک کلمه را در پای خوکان نریختم. یک جمله را برای مصلحتی حرام
در کار بود و جز دلم یا « مردم » و « من » نکردم و قلمم ھمیشه میان
دماغم کسی را و چیزی را نمیشناخت و فخرم اینکه، در برابر ھر
مقتدرتر از خودم، متکبرترین بودم و در برابر ھر ضعیف تراز خودم،
متواضعترین.
وآخرین وصیتم به نسل جوانی که وابسته آنم، و از آن میان به
خصوص روشنفکران و از این میان بالاخص شاگردانم که ھیچ وقت
جوانان روشنفکر ھمچون امروز نمیتوانستهاند به سادگی، مقامات
حساس و موفقیتھای سنگین به دست آورند، اما آنچه را در این
معامله از دست میدھند، بسیار گرانبھاتر از آن چیزی است که به
دست میآورند. و دیگر این سخن یک لاادری فرنگی که در ماندن من
شرافت مرد ھمچون بکارت یک زن » سخت سھیم بوده است که
و دیگر .« است. اگر یکبار لکهدار شد دیگر ھیچ چیز جبرانشرا نمیتواند
اینکه نخستین رسالت ما کشف بزرگترین مجھول غامضی است که از
است و پیشاز آن که به « متن مردم » آن کمترین خبری نداریم و آن
ھر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون
گُنگیم. ما از آغاز پیدایشمان زبان آنھا را از یاد بردهایم و این بیگانگی،
قبرستان ھمه آرزوھایمان و عبث کننده ھمه تلاشھای ماست.
و آخرین سخنم به آنھا که به نام روشنفکری، گرایش مذھبی مرا
ناشناخته و قالبی میکوبیدند اینکه:
دین چو منی گزاف و آسان نبود
روشنتر از ایمان من ایمان نبود
در دھر چو من یکی و آن ھم مؤمن
پسدر ھمه دھر یک بی ایمان نبود
ایمان در دل من، عبارت از آن سیر صعودیی است که، پساز
رسیدن به بام عدالت اقتصادی، به معنای علمی کلمه، و آزادی
انسانی، به معنای غیر بوروژازی اصطلاح، در زندگی آدمی آغاز
میشود.
منبع: سایت شریعتی

http://barantanhaiiha.blog.ir/

کپی ممنوع است

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی